از پشت چشمیِ لنز، جهان همیشه کمی دورتر است؛ انگار مصونتر. اما امروز، فاصلهای در کار نبود. حرارت تا عمق استخوانم میدوید و بوی سوختگیِ چوب و خاک، نفس را سنگین میکرد. روبهروی من، جنگلهای چهلسالهی چالوس ــ قلبِ ضرباندار این زمین ــ مثل پیرمردی که نفسهای آخر را میکشد، شعلهبهشعله فرو میریخت. هر درختی که سقوط میکرد، صدایی داشت شبیه شکستن یک عمر؛ انگار عمرِ انسان کم میشد، نه فقط قامت یک بلوط یا راش
کد خبر: ۳۵۳۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۹/۰۷